جدول جو
جدول جو

معنی بازار جستن - جستجوی لغت در جدول جو

بازار جستن
(مُ یَ حَ)
یافتن بازار. بدست آوردن بازار. تسوﱡق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ یَعَ)
از رونق و روایی و رواج انداختن:
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟
فرخی.
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی.
خاقانی.
بازار حسن جملۀ خوبان شکسته ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد.
سعدی.
کرشمه ای کن و بازار سامری بشکن
بغمزه رونق و ناموس سامری بشکن.
حافظ.
همت مردانه میخواهد گذشتن از جهان
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند.
صائب (از آنندراج).
بازار او شکسته نگردد بقول خصم.
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
رخصت یافتن. اجازت گرفتن برای دخول بنزد شاه یا امیری:
بر درگهش نشسته بزرگان و مهتران
ازبهر بار جستن و بر ما گشاده در.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازار بستن
تصویر ازار بستن
جامه یا شلوار پوشیدن، آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار شکستن
تصویر بازار شکستن
((شِ کَ تَ))
از رونق و رواج انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازار بستن
تصویر ازار بستن
((~. بَ تَ))
جامه یا شلوار پوشیدن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی معین